جدول جو
جدول جو

معنی شاه مشرق - جستجوی لغت در جدول جو

شاه مشرق
(هَِ مَ رِ)
کنایه از خورشید خاوری است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَِ شَ)
لقبی بود که شاعران دربار محمود بر وی اطلاق می کردند:
آنکه، همچون بشاه شرق بدوست
از همه خسروان امید جهان.
فرخی.
دستور شاه شرق و بدو ملک شاه شرق
آراسته چو ملک عمر در گه عمر.
فرخی.
، بر دیگر افراد خاندان غزنوی یا سلسله های دیگری که در این نواحی از ایران سلطنت داشته اند نیز این خطاب از جانب نویسندگان و شاعران شده است
لغت نامه دهخدا
شاه مردی، زمان و دورانی که شاه میرد، مرگ شاه، در شاه میریهای زمانهای انحطاط ایران قتلها و غارتهای بسیار روی میداد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 203 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آن غلات، یونجه و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
مهرۀ ممتاز در نوع خود، یک قسم سنگ قیمتی که گویند در دهان مار و یا سر اژدها یافت میگردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ رِ)
کنایه از هلال یعنی ماه شب اول است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابویعلی. (المرصع) : حارث شاه مرغی داشت کی بانگ کردی اندرآن ساعت بانگی بکرد. (کشف المحجوب هجویری ص 227)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ شَ)
پادشاه شرق یا ملک شرق. این نام را بر سلاطین و افراد سلسله های حاکم بر خراسان و شرق ایران اطلاق میکردند از قبیل غزنویان و سلجوقیان و غیره:
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیّار.
فرخی.
لشکرآرای شه شرق ولینعمت من
عضد دولت یوسف پسر ناصر دین.
فرخی
لغت نامه دهخدا